هیولای دکتر فرانکنشتاین

The killers 1964

نسخه PDF

دونالد ترامپ و بحران محافظه کاران امریکا

 ایرج آذرین    29 مه 2016

اکنون قطعی است که در انتخابات نوامبر آیندۀ ریاست جمهوری امریکا، دونالد ترامپ نامزد حزب جمهوری خواه خواهد بود. مطابق میانگین آخرین نظر سنجی ها، ترامپ اکنون تنها یک درصد کمتر از هیلاری کلینتون در انتخابات عمومی رای می آورد، و برخی نظر سنجی ها میزان آراء او را حتی سه در صد بیش از کلینتون اعلام کرده اند(1). رسانه های هوادار حزب دموکرات در امریکا از این واقعیت شوکه هستند، اما بیشتر از بی اطلاعی سیاسی و شخصیت لات منش دونالد ترامپ شوکه هستند تا گرایش های سیاسی ای که او، حال با هر بیان آشفته ای، نمایندگی می کند.

تا آنجا که به جنبۀ بی اطلاعی از سیاست مربوط می شود، واقعیت این است که توفیق یک آدم غیرسیاسی در کمپین های انتخاباتی امریکا ابدا تازگی ندارد. سی و هفت سال پیش، پیروزی رونالد ریگان در انتخابات نشانۀ پایان کامل توهمات لیبرالی به نقش جامعۀ مدنی و عرصۀ عمومی (public sphere) و مسخ شدن آن ها به “روابط عمومی” (public relations) به سبک هالیوود و بازاریابی تجاری بود. به بیان طنزآلود برخی تحلیل گران، این درک از “عرصۀ عمومی” بیشتر مدیون استیون اسپیلبرگ بود تا توماس جفرسن(2). با ریگان رسما هنرپیشۀ درجۀ دومی از هالیوود را استخدام کرده بودند تا نقش رئیس جمهور را در صحنۀ سیاست رسمی امریکا بازی کند، و وقتی نوبت جرج دبلیو بوش رسید حتی دانستن فن هنرپیشگی هم الزامی باقی نمانده بود. بی ربطی دونالد ترامپ به سیاست ابدا اتفاق تازه ای در سیاست امریکا نیست. آنچه تازه است این است که دونالد ترامپ نامزدی حزب جمهوری خواه را علیرغم میل و نقشه های رهبران و نخبگان و دستگاه حزب جمهوری خواه کسب کرده است، در حالی که ریگان یا جرج بوش (پسر) را نخبگان حزب دستچین کرده بودند و ماشین حزبی برای شان کمپین می کرد. نکته ای که نیاز به توضیح دارد این است که چگونه این بار سر رشته از دست نخبگان و ماشین حزبی به در رفت.

حزب جمهوری خواه ابدا شباهتی به احزاب آفریدۀ دولت های جهان سوم (و همچنین جهان دوم سابق) ندارد. حزب جمهوری خواه در ایالات متحده یک نهاد ریشه دار سیاسی است، بیش از صد و پنجاه سال قدمت دارد، و محل تربیت دستکم نیمی از پرزیدنت ها و سایر رهبران ثروتمندترین و قدرتمندترین کشور جهان در صد سال گذشته بوده است. کسب نامزدی ریاست جمهوری این حزب علیرغم خواست و تلاش رهبران و دستگاه حزبی اتفاقی است بی سابقه. حال که توفیق ترامپ در دور مقدماتی انتخابات مسجل شده، مفسران رسانه های امریکا، اعم از دموکرات و جمهوری خواه، که تا پیش از این با تمسخر و تحقیر شانسی برای ترامپ قائل نبودند اکنون شگفت زده در صدد توضیح رمز پیروزی او هستند. توضیح آن ها معمولا ترکیبی است از زرنگی و زبردستی شخص ترامپ با مشکلات تشکیلاتی و اشتباهات حزب(3). این ها همه بجای خود درست اند، اما از نظر تحلیلی به نظر من پیروزی ترامپ را باید از جمله پیامدهای ناخواستۀ عملکرد حزب جمهوری خواه شمرد که در متن اوضاع اقتصادی و سیاسی فعلی امکان بروز یافته است.

حزب جمهوری خواه حزبی است که آشکارا منافع ثروتمندان کلان و صاحبان سرمایه های بزرگ را دنبال می کند. اما برای ایفای نقش در عرصۀ سیاست، به ویژه اگر دموکراسی پارلمانی برقرار باشد، باید پایۀ اجتماعی وسیعی داشت، و روشن است که اتکاء به ثروتمندان جامعه (حتی اگر چند برابر آن 1% مشهور باشند) ابدا چنین پایۀ اجتماعی را تشکیل نمی دهد. بنابراین به ناگزیر باید در صدد بسیج تودۀ مردم برآمد. چگونه می توان افزایش ثروت ثروتمندان را به نفع تودۀ مردم جلوه داد؟ نظریه اقتصادی-اجتماعی توجیه این امر “اقتصاد نشت” ثروت از بالا به پائین است (trickle-down economics). ثروتمندان هرچه پولدارتر شوند سرمایه هاشان را به کار می اندازند و شغل ایجاد می کنند و تودۀ مردم هم چیزی گیرشان می آید. آن نظریه با اساس تئوری های اقتصادی سرمایه داری همخوانی دارد، ولی تبلیغ صریح و بیشرمانۀ آن با ریگان (و تاچر) و عروج نئولیبرالیسم آغاز شد. حزب جمهوری خواه نیز ثروت اندوزی بالایی ها را این چنین به نفع پائینی ها تبلیغ می کند. اما واقعیت این است که چنین نظریه ای، حتی وقتی هیچ بدیل چپی در برابرش ننهاده باشند، بخودی خود جذابیت ویژه ای برای تودۀ تهیدست و محروم ندارد. پس باید تبلیغات مکملی داشت که مستقیما برای تودۀ تهیدست و محروم جاذبه داشته باشد.trickle-down-joke

وقتی به تاریخ رجوع می کنیم می بینیم که تاریخ دموکراسی پارلمانی، تاریخ فریبکاری و تحمیق تودۀ تهیدست از جانب احزاب صاحبان سرمایه است. ناسیونالیسم، نژادپرستی، فرقه گرایی مذهبی و قومی، ضدیت با مهاجران، ابزارهای شناخته شدۀ تاریخی ای هستند که احزاب سرمایه داران همیشه به کار گرفته اند تا به تودۀ محروم این باور را بقبولانند که مسبب وضعیت فرودست آنها سرمایه و سرمایه دارن نیستند، بلکه فرودستان قوم یا ملتی دیگر، نژادی دیگر، یا مذهبی دیگر را باید مقصر شمرد. حزب جمهوری خواه در امریکا نیز همین شیوه را برای وسعت دادن به پایۀ اجتماعی خود در دهه های اخیر به افراط به کار برد و نتیجۀ مثبتی نیز گرفت، یعنی اساسا بسیج تمایلات نژادپرستانه و فرقه گرایی مذهبی (که در دورۀ حاضر بیش از آنکه ضد سیاه پوستان باشند ضد اسپانیایی زبان ها و لاتین ها هستند، و بیش از آنکه یهودی ستیز باشند اکنون مسلمان ستیز شده اند). نتیجۀ چنین سیاستی جذب بنیادگران مسیحی (که درصد قابل توجهی از جمعیت در امریکا هستند)، جذب روستائیان فقیر و بی فرهنگ سفید پوست (Rednecks) به ویژه در ایالات جنوبی امریکا، و عموما جذب گرایشات ارتجاعی نژادپرستانه و دامن زدن به آنها بود. همراه این شیوه های “کلاسیک” احزاب دست راستی در همۀ کشورهای “پیشرفتۀ” سرمایه داری، حزب جمهوری خواه یک ویژگی امریکایی نیز به آن افزود: “جنگ فرهنگی”.

پس از سقوط بلوک شوروی، از آغاز دهۀ 1990 محافظه کاران امریکا بر مبنای یک نقشه تلاش کردند تا مرز چپ و راست را بجای عرصۀ اقتصادی و سیاسی در عرصۀ فرهنگی ترسیم کنند، و اتاق های فکر محافظه کاران سوژه های این “جنگ فرهنگی” و مواضع محافظه کاران را به دقت تعیین کردند: حقوق همجنسگراها، مواد مخدر، سقط جنین، نظریۀ آفرینش به روایت انجیل (در تقابل با تئوری تکامل داروین)، و حتی تحقیق پزشکی در مورد سلول های بنیادی (stem-cell research)، و نظایر اینها. در همۀ این موارد، محافظه کاران موفق شدند موضع گیری در برابر چنین سوژه هایی را به محور مباحثات سیاسی تبدیل کنند و دو قطبی سنتی-مترقی (traditionalist vs. progressive) را حول آنها شکل دهند. طرفه اینکه بخش بسیار وسیعی از روشنفکرانی که در امریکا “چپ” یا “لیبرال” نامیده می شوند، تحت تأثیر مدهای فکری متأثر از پسامدرنیسم، نه تنها این “جنگ فرهنگی” را پذیرفتند، بلکه بمنزلۀ جبهۀ اصلی نبرد راست و چپ به آن دامن زدند.

“جنگ فرهنگی” محافظه کاران بیشترین توفیق را در وسعت دادن به پایۀ اجتماعی حزب جمهوری خواه داشت. در تمام این موارد، محافظه کاران آگاهی و دانش را نشانۀ نخبه گرایی جلوه دادند و جهل و پیشداوری عامیانه را ستودند. گفته اند دیرپا ترین تأثیر ریگان بر عرصۀ عمومی در سیاست امریکا را می توان این چنین دید که قواعد گفتار در عرصه عمومی چنان تغییر کرده که رابطۀ بین ادعا و فاکت به کلی از هم گسیخته است(4). اکنون فاکت، استدلال، تجزیه و تحلیل قرار نیست هیچ رأی دهنده ای را به بازبینی وادارد. اگر دانش نشانۀ نخبه گرایی باشد، اتکاء به جهل بهترین استراتژی بازاریابی انتخاباتی است. دونالد ترامپ در انتهای منطقی چنین مسیری ایستاده است. اتکاء محافظه کاران به قدرت جهل بیشک پایۀ اجتماعی حزب شان را گسترش داد، اما وقتی کمیّت جاهلانی که این چنین توانمند شده بودند در حزب افزایش یافت، کیفیت جدیدی بروز کرد. معلوم شد پایه وسیع اجتماعی بیش از آنچه حزب امیدوار بود تبلیغات راسیستی و ناسیونالیستی و ارتجاع فرهنگی باورش شده و برای همان اهداف اکنون می خواهد حزب را زیر و رو کند. حزب جمهوری خواه دچار انقلاب شد، از آن نوع انقلاب ها که در آن دیوانگان ادارۀ آسایشگاه را به دست می گیرند. با دونالد ترامپ حزب جمهوری خواه دارد تقاص پس می دهد. به تخمین برخی تحلیل گران، بیش از دو دهه وقت برای بازگشت این حزب به مسیر سابقش لازم است.trump blue collar supporters

شرایطی که پیروزی ترامپ را تسهیل کرد ناتوانی حزب جمهوری خواه از توافق بر سر یک کاندیدای متعبر حزبی بود که بتواند ترامپ را در دور مقدماتی شکست دهد. علت این ناتوانی را باید در سطوح مشخص تری بررسی کرد، اما برای بحث حاضر شاید این اشاره کافی باشد که واگرایی در میان جناح های حزب جمهوری خواه خود نتیجۀ شرایط دشوار اقتصادی و سیاسی جهانی است. چه بحران جهانی اقتصادی، و چه چالش رهبری سیاسی امریکا در جهان، مثل همۀ موارد تاریخی دیگر، چند دستگی در میان هیأت حاکمه را دامن می زند. تعدد کاندیداهای بی ربط جمهوری خواه در دور مقدماتی نشانی از این واگرایی بود. اگر خط مشی حزب جمهوری خواه برای وسعت دادن به پایۀ توده ای اش عامل مادی عروج ترامپ بود، وضعیت بحران اقتصادی و سیاسی جهانی نیز آن شرایط مناسبی بود که عروج چنین شخصی را بالفعل کرد.

اگر ترامپ به ریاست جمهوری برسد چه خواهد شد؟ برخی از تحلیل گران در قدرت یابی ترامپ عروج فاشیسم را، یا به عبارت دقیق تر نوعی از فاشیسم با ویژگی امریکایی را، می بینند(5). بیشک در رفتار و کردار ترامپ و جمعیتی که بر او گرد آمده اند می توان تمایل به باورهای فاشیستی را دید، اما فاشیسم به منزلۀ یک جریان سیاسی صرفا نتیجۀ باور زمامداران نیست، بلکه محصول شرایط اقتصادی و سیاسی ویژه ای است(6). با اینهمه شک نیست که نفس کردار و رفتار ترامپ بمنزلۀ رئیس جمهوری می تواند نوسانات نالازمی را در عرصۀ سیاست و اقتصاد امریکا ایجاد کند، و همین واقعیت کافی است تا صاحبان سرمایه از انتخاب چنین آدمی به ریاست جمهوری نگران باشند. مشخصا در سطح اقتصادی، نظر سرمایه مالی امریکا روشن است. وال استریت از نامزدی کلینتون حمایت می کند. سه بانک از بزرگترین پنج بانک امریکا به کلینتون کمک مالی کرده اند، حال آنکه در انتخابات چهار سال پیش چهار بانک از پنج بانک بزرگ به میت رامنی نامزد جمهوری خوهان کمک مالی داده بودند(7).

به همین دلیل، تا همین یکی دو هفته پیش، تمام مقامات دستگاه حزبی جمهوری خواهان علیه ترامپ موضع گرفته بودند و در میان جمهوری خواهان حتی این موضع نیز رایج بود که اگر ترامپ نامزدی جمهوری خواهان را کسب کند می باید به کلینتون رأی داد. اما اکنون با قطعیت نامزدی ترامپ، به نظر می رسد که دستگاه حزبی درصدد است تا با او به نحوی وارد معامله شود. به نظر من، سازش رهبران حزبی با ترامپ به این واقعیت متکی است که نیات شخص رئیس جمهور نمی تواند منشأ تصمیمات و تغییرات بزرگی در سیاست امریکا باشد. تعیین سیاست ها در هر دولتی را نیروهای ساختاری ریشه دارتری شکل می دهند، و به ویژه در کشوری نظیر امریکا، به مرور ایام، قواعد اداری پیچیده و سنت ها و شیوه های روتین کار طراحی شده و شکل گرفته اند که در حکم حلقه هایی هستند که آن الزامات ساختاری را به رئیس جمهور و سایر تصمیم گیران منتقل می کنند. همان طور که اوباما نیز، به رغم برنامه اعلام شده و هر نیات اولیه ای، سرانجام عملا در سیاست خارجی و داخلی پیوستگی با دولت پیشین را دنبال کرد. شخصیت و سبک کار رهبران البته تأثیر خود را دارد، همان طور که مورد اوباما جهانی را دستکم از شرّ تحمل روزانۀ چهرۀ جرج بوش خلاص کرد. مشکل با ترامپ تنها به تحمل شخصیت خود شیفته، دروغگو، پشت هم انداز، بد دهن، و گردن کلفت دونالد ترامپ محدود نخواهد بود، بلکه حتی اگر جمهوری خواهان بتوانند ترامپ را تماما در حیطۀ الزامات ساختاری محدود کنند، پایۀ اجتماعی ارتجاعی ای که ترامپ با اتکاء به آن به قدرت می رسد ساکت نخواهد نشست. در خود امریکا، قطعا خشونت سیاسی از جانب دست راستی ها رایج خواهد شد، و حتی اگر صرفا ساکت کردن این پایه هدف باشد، چرخش سیاست های داخلی و جهانی امریکا به راست محتوم به نظر می رسد.

زیرنویس ها:

1) http://www.realclearpolitics.com/epolls/2016/president/us/general_election_trump_vs_clinton-5491.html , retrieved 28 May 2016.

2) M. Weiler and W. B. Pearce (eds.) (2006). Reagan Public Discourse in America. University of Alabama Press, pp. 12-13.

3) https://www.washingtonpost.com/politics/trump-is-borrowing-the-gop-brand-hell-resist-bending-to-party-leaders/2016/05/26/b503390c-2347-11e6-aa84-42391ba52c91_story.html , http://www.washingtonexaminer.com/why-you-should-be-impressed-by-trumps-win/article/2592392

4) Weiler and Pearce, op. cit., pp. 5-6.

5) http://www.newyorker.com/news/daily-comment/going-there-with-donald-trump , 11 May, and http://www.newyorker.com/news/daily-comment/the-dangerous-acceptance-of-donald-trump 20 May.

6) Robert Paxton (2005). Anatomy of Fascism. Vintage Books. See also his recent interview, http://www.slate.com/articles/news_and_politics/interrogation/2016/02/is_donald_trump_a_fascist_an_expert_on_fascism_weighs_in.html .

7) https://www.opensecrets.org/politicians/contrib.php?cid=N00000019&cycle=Career ; http://www.opensecrets.org/pres12/

Comments are closed.