در سدۀ انقلاب اکتبر
م. ا. برزین
29 اکتبر 2017
در سال 2012 دولت پوتین مراسم شکوهمندی را به مناسبت دویستمین سالگرد حملۀ ناپلئون به روسیه برگزار کرد که نمایش بیشرمانه ای بود از احساسات تند میهن پرستانه. در سال 2014 نیز به مناسبت صدمین سالگرد ورود روسیه به جنگ اول جهانی مراسم متعددی، ایضا با مضمون میهن پرستانه، برگزار شد. چند روز دیگر، 7 نوامبر 2017، سدۀ انقلاب اکتبر است اما دولت روسیه نمی داند با این سالگرد چه کند(1). یکی دو روز پیش ژورنالیستی در روزنامۀ انگلیسی ایندیپندنت دلیل سرگشتگی دولت روسیه را در سدۀ انقلاب اکتبر خیلی روشن بیان کرد: در دوران شوروی “انقلاب” و سمبل های آن اساسا معنایش حفظ وضع موجود بود؛ اما امروز برعکس است و “انقلاب” یعنی تغییر، یعنی گسست، یعنی احتمالا خشونت و، بسته به دیدگاه تان، سرشار است از بیم یا امید(2).
رژیم امروز روسیه از همین تغییر بیم دارد. برای همین است که تاریخ و جغرافیای روسیه را باید از آثار انقلاب اکتبر پاک کرد. دو سه سال پیش فرصت دیداری از سن پترزبورگ برای من پیش آمد. وقتی با همراهان به دیدن کاخ زمستانی، که اکنون موزه است، رفتیم هیچ نشانی از این نبود که پس از سقوط تزار این کاخ مقر دولت موقت کرنسکی بود و پیروزی قیام اکتبر با تسخیر این کاخ مسجل شد. از راهنماهای موزه پرس و جو کردیم، اما هیچ کدام شان چیزی راجع به جایگاه این ساختمان در انقلاب اکتبر نمی دانستند. یا نمی گفتند. از کتاب فروشی موزه سراغ کتابی درباره تاریخ این بنا و جایگاه آن در قیام اکتبر را گرفتیم. اما تنها کتاب هایی که داشتند کتاب های نقاشی و هنری از آثار موجود در موزه بود. طرفه این که نمی دانستند، یا به روی خودشان نیاوردند، که این دولت بلشویکی بود که، بلافاصله پس از انقلاب، کاخ زمستانی را به موزۀ بزرگ آرمیتاژ ضمیمه کرد. انگار برنامه ریزی همه جانبه ای در کار بود تا هیچ چیز در کاخ زمستانی انقلاب اکتبر را به خاطر نیاورد! برای دانستن این واقعیت البته نیازی به سفر به سن پترزبورگ نیست. کافی است اخبار رسانه ها را دنبال کرد تا دید مجسمه های ولادیمیر لنین را پایئن کشیده اند اما بجایش، همین پارسال، مجسمۀ “ولادیمیر کبیر” را در میدان کرملین بالا بردند تا به کلیسای ارتدکس باجی داده باشند. ولادیمیر کبیر شازده ای بود که هزار سال پیش مقرر کرد تا مرتجع ترین شاخۀ مسیحیت دین رسمی مردم روس کیِف شود.
برخلاف روسیه، اما، در جاهای دیگر دنیا فرا رسیدن سدۀ انقلاب روسیه، علاوه بر انتشار کتاب های بیشمار، همراه است با صدها کنفرانس و میزگرد در دانشگاه ها و اتاق های فکر دربارۀ تأثیرات انقلاب اکتبر بر سیر تاریخ و جهان امروز. هریک از این کتاب ها و کنفرانس ها از زاویۀ معین و غالبا محدودی به بررسی موجبات و تأثیرات انقلاب اکتبر می پردازند و باید گفت بسیاری شان به شدت سطحی هستند(3). دو تم برجسته در میان این بررسی ها وجود دارد: اول، توضیح علل انقلاب اکتبر، و دوم توضیح سرانجام انقلاب روسیه، یا به عبارت دقیق تر توضیح علل فروپاشی شوروی در آغاز دهۀ 1990.
در مورد تم اول، علل وقوع انقلاب اکتبر، طبعا روایات کهنه از حزب توطئه گر و کودتای بلشویک ها و غیره همچنان تکرار می شوند، اما شواهد تاریخی تازه هرچه بیشتر به این واقعیت حکم می دهد که شرایط عینی وقوع انقلاب اکتبر را رقم زدند. یک مورد ساده، کتابی است که چکیدۀ اسناد جدیدی از مشاهدات و یادداشت های خارجی های مقیم پترزبورگ در سال 1917 را در بر دارد. و این خارجی ها معمولا کارمندان سفارت های غربی یا هیأت های اعزامی غربی هستند. بعنوان مثال، یک امریکائی به نام ریموند رابینز (Raymond Robins)، که همراه هیأت صلیب سرخ پس از انقلاب فوریه به پترزبورگ رفته بود، در اوایل ماه اوت از طولانی تر شدن صف ها برای نان وگوشت و شیر و شکر، ابراز نگرانی می کند و این جملۀ گویا را می گوید که هرچه صف ها طولانی تر شوند، عمر دولت موقت کوتاه تر می شود(4).
به نظر می رسد که در عرصۀ تاریخنگاری نظریه “شرایط عینی” بمنزلۀ علل انقلاب اکتبر کاملا دست بالا را یافته است، به طوری که حتی تاریخ نگاران دست راستی مشهوری همچون ریچارد پایپز (Richard Pipes) و ارلاندو فیگز (Orlando Figes) نیز اکنون فصلی در کتابی دارند که عنوانش این است: “آیا انقلاب اجتناب ناپذیر بود؟”(5). و اگر پاسخ “نه” کتاب ظاهرا هنوز علیه تعبیر ماتریالیستی از انقلاب اکتبر موضع می گیرد، علت این است که اساسا پرسش نادرست است. هیچ مورخ ماتریالیستی، و به ویژه هیچ مارکسیستی، ادعا نکرده که انقلاب اکتبر مقدّر و اجتناب ناپذیر بود، بلکه مدعی اند که انقلاب اکتبر یک ضرورت عینی بود. در مورد خود سوسیالیسم نیز مارکسیست ها بیش از این چیزی نگفته اند، سوسیالیسم مقدّر نیست، اما برای خاتمه دادن به بحران های اقتصادی و اجتماعی (و اکنون زیست محیطی) که نظام سرمایه داری ایجاد می کند ضروری است. اگر این ضرورت متحقق نشود، همانطور که روزا لوکزامبورگ به درستی یادآور شده، بدیلش بربریت است؛ که نشانه هایش را در روزگار خودمان هم اکنون می بینیم.
در مورد تم دوم، علل فروپاشی شوروی، قضیه کاملا فرق می کند. به نظر می رسد که تاریخنگاران و پژوهشگران دست راستی، هرچند در زمینه علل وقوع انقلاب عقب نشینی کرده اند، همان استدلال های کهنه خود در مورد علل انقلاب اکتبر را اکنون در قالب علل سقوط شوروی تکرار می کنند. این کار در دو گام انجام می شود. در گام اول، هر گسستی بین انقلاب اکتبر در 1917 و فروپاشی شوروی انکار می شود. انگار انقلاب اکتبر در 1917 همان جامعۀ خاکستری ای را شکل داد که در 1991 از هم گسیخت. انگار نه انگار که، به عنوان مثال، سبک هنری مسلط در ابتدای انقلاب “ساخت گرایی” (constructivism) بود که به قضاوت صاحب نظران رادیکال ترین شاخۀ هنر مدرن است، نه آن هنر فرمایشی ای که از زمان استالین باب شد و تا آخر عمر رژیم شوروی دشمن خلاقیت هنری بود. انگار نه انگار که، وقتی انقلاب اکتبر حق رای همگانی را برقرار کرد، هنوز در بریتانیا زنان حق رای نداشتند و وضعیت حقوقی سیاهان، و مکزیکی ها نیز، در امریکا اسف بار بود. دستاوردهای انقلاب اکتبر در زمینه های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی با عدد و رقم قابل بررسی و قضاوت اند(6)، و تفاوت و تضاد آن ها با بی حقوقی سیاسی و تحجر فرهنگی ای که در انتهای حیات رژیم شوروی برقرار بود روشن تر از روز است.
اما در گام دوم، علل فروپاشی شوروی با اهداف و ایده های انقلاب اکتبر توضیح داده می شود. سال ها پیش، یک تاریخنگار دست راستی دیگر، مارتین مالیا (Martin Malia) انقلاب اکتبر را مسئول برقراری “ایده سالاری” (ideocracy) نامیده بود(7)، که عنوان من درآوردی ای برای یک رژیم ایدئولوژیک بود. باری، اکنون همان “ایده”های آشنای قدیمی بعنوان علت فروپاشی شوروی ذکر می شوند: رایج ترین توضیح البته این است که شوروی سقوط کرد چون دموکراسی لیبرالی در آن برقرار نبود. اما این نکته را این طور “تئوریزه” می کنند که علت سقوط شوروی باور به “حزب پیشتاز” لنینی بود که حکومت تک حزبی نتیجۀ طبیعی اش بود. یا علت سقوط شوروی اساسا ایدۀ “دیکتاتوری پرولتاریا” بود که انقلاب اکتبر ایده اش را مطرح کرد و سنگ بنایش را گذاشت. در روایات پیچیده تر، آن “ایدۀ” اصلی که شوروی را به باد فنا داد باور به این بود که گویا تاریخ را می توان علمی بررسی کرد و “قوانین حرکت تاریخ” را شناخت و بر آن مبنا تلاش کرد تا آگاهانه به تاریخ شکل داد. (برخی خوانندگان قطعا اینجا تکرار همان نظریۀ کارل پوپر را می بینند که انتقادش به مارکس و مارکسیسم این بود که قائل بودن به قوانین ابژکتیو تاریخی و اجتماعی به توتالیتریانیسم می انجامد.) یک روایت محبوب دیگر از علت سقوط شوروی، که در سدۀ انقلاب اکتبر هم تکرار می شود، این است که این “ایده” که می توان مالکیت خصوصی را لغو کرد و قوانین اقتصادی بازار را از میان برداشت به طور طبیعی به فقر اقتصادی و استبداد سیاسی منجر می شود. (برخی خوانندگان قطعا اینجا نیز تکرار نظریۀ پدر نئولیبرالیسم، فردریش هایک، را می بینند.)
یک برخورد دیگر به علل فروپاشی شوروی، برخورد کلاسیک سوسیال دموکراسی است که ریشه های فکری اش به تعبیر کارل کائوتسکی از انقلاب اکتبر باز می گردد. در اینجا، برخلاف روش ایده آلیستی، به شرایط مادی دشواری پرداخته می شود که انقلاب اکتبر با آن مواجه بود، و نهایتا همین شرایط دشوار (مشخصا عدم وقوع انقلاب در اروپا، و زراعی بودن بخش بزرگی از اقتصاد روسیه) انقلاب را به کجراه کشانید و سرنوشت آن را رقم زد. نتیجه منطقی این تعبیر، که به طور نمونه تاریخنگار بزرگی همچون اریک هابزبام می گیرد، این است که انقلاب اکتبر زودرس بود. همان تعبیری که کائوتسکی به سبب عقب ماندگی اقتصادی روسیه به دست داده بود و سوسیال دموکراسی اروپا همواره تکرار کرده است(8).
سوسیالیست ها چگونه به سدۀ انقلاب اکتبر برخورد می کنند؟ شکّ نیست که هیچ سوسیالیستی سودای الگو برداری از انقلابی ندارد که صد سال از وقوعش می گذرد. اما قهرمانی طبقه کارگر و سایر زحمتکشان روسیه، همراه با روشن بینی حزب بلشویک، بیشک منبع الهام و امید برای همۀ انقلابیون و کارگران سوسیالیستی است که، علیرغم پیشروی ارتجاع در جهان حاضر، راه پایان دادن به نظام سرمایه داری را دنبال می کنند. انقلاب اکتبر نخستین انقلاب کارگری ای در تاریخ بود که موفق به شکست دشمنان و تحکیم حکومت کارگری شد(9). اگر سال 1921 را سال تثبیت دولت برخاسته از انقلاب اکتبر بگیریم، مسأله ای که نیاز به بررسی بسیار وسیع تر و عمیق تری دارد تنها این نیست که کی و چرا یک انقلاب اصیل کارگری منحرف شد، بلکه پرسش اصلی این است که چگونه، یعنی با کدام پراتیک (و با کدام تئوری متناظر با این پراتیک)، می شد از چنین انحرافی جلوگیری کرد؟ پاسخ دادن به چنین پرسش هایی نه امروز آغاز می شود و نه حتی با فروپاشی شوروی در 1991. از همان دهۀ 1920، جریانات انتقادی در سوسیالیسم، از آنارشیست ها گرفته تا کمونیست های چپ آلمان و ایتالیا، و بعد اپوزیسیون چپ و تروتسکیسم، تلاش کردند تا به چنین پرسش هایی پاسخ گویند، و چنین تلاش هایی از جانب مارکسیست ها ادامه دارد.
حتی اشارۀ کوتاهی به این پاسخ ها از وظیفۀ این مقاله بیرون است. بجای آن، بهتر است بر نکته ای تأکید کنیم که مارکس در جایی می گوید. مارکس می گوید انقلاب های کارگری مدام خود را نقد می کنند، چرا که “نخستین تلاش های محقر شان انگار برای این است تا حریف خود را بر زمین بزنند تا نیروی بیشتری از خاک بگیرد و برخیزد و غول آساتر در برابر آنها قد علم کند.” مارکس می گوید که انگار انقلاب های کارگری “از عظمت اهداف خودشان می ترسند و عقب می نشینند… تا اینکه وضعیتی پیش آید که هرگونه بازگشت و فراری را ناممکن کند.” پس از گذشت صد سال، آیا بهتر نیست انقلاب اکتبر را یکی از “نخستین تلاش های” کارگران برای پایان دادن به سرمایه داری شمرد؟ کارگران و زحمتکشان روسیه یک صد سال پیش حریف کاپیتالیسم را بر زمین زدند، اما کاپیتالیسم نیرومندتر برخاست. از منظر یک صد سال بعد، درک ناکافی بودن “نخستین تلاش های محقرشان” نباید چندان دشوار باشد.
لوچیو ماگری (Lucio Magri) (2011-1932) کمونیست ایتالیائی، از بینانگزاران مجلۀ مانیفستو و از رهبران رفوندازیونه کمونیستا (Rifondazione Communista)، در اواخر عمرش کتابی دربارۀ تاریخ کمونیسم در ایتالیا نوشت با عنوان «خیاط اولم»(10). همان طور که در مقدمه کتاب توضیح می دهد، خیاط شهر اولم (Der Schneider von Ulm) عنوان شعر کوتاهی است که، یک سال پس از روی کار آمدن هیتلر، برتولت برشت در تبعید نوشت. آن طور که لوچیو ماگری بازگو می کند، در جریان بحث های درونی سال 1989، که نهایتا منجر به انحلال حزب کمونیست ایتالیا شد، یکی از طرفداران انحلال استدلالش این بود که بعد از این همه شکست چطور می توان هنوز از کمونیسم سخن گفت. در مقابل، یکی از مخالفان انحلال حزب، نیمه شوخی و نیمه جدی، داستان «خیاط اولم» برشت را بازگو کرد. داستان آن پیشه ور آلمانی که در آخر قرن شانزدهم ویرش گرفته بود ماشینی بسازد تا انسان بتواند پرواز کند. تا آنکه سرانجام یک روز از بالای بامی با ماشینش می پرد، سقوط می کند و می میرد و همه می بینند که انسان نمی تواند پرواز کند:
خیاط اولم (اولم 1592)
خیاط به اسقف گفت:
باور بفرمائید من می توانم پرواز کنم
خوب نگاه بفرمائید، همین الان می پرم.
خیاط بر بام کلیسا ایستاده بود
و همراهش چیزهایی داشت،
که به بال شباهت زیادی داشت.
اسقف به خیاط گفت: این حرف ها یاوه است
دروغ است و خبیثانه است.
پرواز کار آدم نیست
آدم که پرنده نیست.
مردم به اسقف گفتند:
خیاط حسابی مرده است
آره، عقلش پاره سنگ بر می داشت.
بالش تماما شکسته و
خودش بر سنگفرش حیاط کلیسا،
دراز به دراز افتاده است.
ناقوس ها به شکرانه نواختند و
اسقف به مردم گفت:
انسان پرنده نیست
دروغش احمقانه بود، خبیثانه بود
انسان هیچگاه پرواز نخواهد کرد.
مرجع ها:
1) M. Rende and A. Lively, “Inspiring a ‘fourth revolution’? The modern revolutionary tradition and the problems surrounding the commemoration of 1917 in 2017 Russia”, Historical Research, vol. 90, no. 247, February 2017, pp. 230-249.
2) Mary Dejevsky, “If Putin celebrates the centenary of the Russian Revolution, it could be seen as validating the idea of state overthrow”, Independent, 26 Oct. 2017.
3) As an example see Woodrow Wilson Center, April 2017: “The Hundred-Year Legacy of the Russian Revolution, and the World Today: How the Revolution Divided, Unified, and Shaped a Continent,” at https://www.youtube.com/watch?v=8cFzmp6whWE
4) Helen Rappaport, Caught in the Revolution – Petrograd 1917, Hutchinson, 2016, p.237.
5) Toney Brenton (ed.), Was Revolution Inevitable? – Turning Points of Russian Revolution, Oxford University Press, 2017.
6) As an example see Ernest Mandel, “October 1917: Coup d’etat or social revolution?” in Fred Leplat and Alex Jong (eds.), October 1917 – Workers in Power, Merlin, 2016, pp.34-117.
7) S.A. Smith, Russia in Revolution – An Empire in Crisis, 1890 to 1928, Oxford University Press, 2017, p.385.
8) کتاب جدید چاینا میویل، علیرغم خوب و خواندنی بودنش، با تأکید یک جانبه بر تعیین کننده بودن شرایط، نهایتا به کجراه رفتن رژیم برخاسته از انقلاب را اجتناب ناپذیر می شمرد:
– China Miéville, October – The Story of the Russian Revolution, Verso, 2017.
9) نگاه کنید به ویدئوی گفتگوی حوری صهبا با ایرج آذرین:
https://www.youtube.com/watch?time_continue=2&v=nXPBI1KR6SE
10) Lucio Magri, The Tailor of Ulm – Communism in the Twentieth Century, Verso, 2011.