گفتگوی علیرضا کیا با ایرج آذرین
حداقل دستمزد سال 95 – تلویزیون دریچه
16 ژوئن 2016
حداقل دستمزد سال 95 – تلویزیون دریچه
16 ژوئن 2016
لیبرال های ایران با این اصلاح طلبان ولایت مدار چه می خواهد بکنند؟
مزدک لیان
7 ژوئن 2016
هفته گذشته طرح احزاب چپ برای اعلام درآمد پایه برای شهروندان محروم و بیکار در سوییس به رفراندم گذاشته شد. و همانطور که پیش بینی ها نشان می داد با اکثریت آرا (77 درصد) شکست خورد. اما نکته ای که در این میان برای سوسیالیست ها در ایران می تواند جالب باشد واکنش های عجیب و بعضا عجولانه رسانه های اصلاح طلب و به اصطلاح کارشناسان شان به نتیجه این رفراندم است و مقایسه واکنش شهروندان سوییسی با شهروندان ایرانی (1). ظاهرا حضرات از این در عجب اند که چرا سوییسی ها عقل شان می رسد که به چنین دامی نیافتند اما ایرانی ها نه. به عبارت دیگر ظاهرا ماجرای رفراندم در سوییس گزک دست این حضرات داده تا کارگر ایرانی را تحقیر کنند که چرا مثل سوییسی ها فرهنگ ندارد و حاضر نیست از خیر همین چند قران یارانه کوفتی هم بگذرد.
اما این واکنش های ایدئولوژیک چند ایراد جدی دارد که در اینجا به آن ها می پردازم.
اول اینکه در بیشتر این گزارش ها مساله درآمد پایه به یارانه ربط داده شده که البته بی معنی است. یارانه پرداختی به خانوارها در ایران در واقع کمک ناچیزی بود به آنها در ازای آزادسازی قیمت کالاهای مربوط به انرژی (مثل برق مصرفی) برای جلوگیری از پا درآمدنشان در برابر افزایش شدید قیمت ها در شرایطی که دستمزدها به شدت پایین نگه داشته شده اند. درآمد پایه مورد بحث در سوییس (حدود ماهانه 2500 فرانک که حدودا نیمی از میانه درآمد ماهانه در آن جامعه است) اما طرحی است برای بازتوزیع ثروت و مقابله با کاهش شدید تقاضا در میان طبقات محروم که از بیکاری و فقر فزاینده رنج می برند (اینجا البته کاری به محدودیت های اقتصادی این طرح سوسیال دموکراتیک در حل بحران نداریم(2)). به علاوه این طرح بیش از آنکه به مساله دستمزد یا حتی یارانه مربوط باشد به مساله حقوق شهروندی برمی گردد و این اصل که همه شهروندان چه شاغل و چه بیکار حق زندگی شرافتمندانه را باید داشته باشند. [ادامه مطلب]
سخنرانی بهزاد سهرابی در یک تجمع اعتراضی (21 و 22 ماه مه 2016) علیه حضور عوامل رژیم در گوتنبرگ سوئد
دونالد ترامپ و بحران محافظه کاران امریکا
ایرج آذرین 29 مه 2016
اکنون قطعی است که در انتخابات نوامبر آیندۀ ریاست جمهوری امریکا، دونالد ترامپ نامزد حزب جمهوری خواه خواهد بود. مطابق میانگین آخرین نظر سنجی ها، ترامپ اکنون تنها یک درصد کمتر از هیلاری کلینتون در انتخابات عمومی رای می آورد، و برخی نظر سنجی ها میزان آراء او را حتی سه در صد بیش از کلینتون اعلام کرده اند(1). رسانه های هوادار حزب دموکرات در امریکا از این واقعیت شوکه هستند، اما بیشتر از بی اطلاعی سیاسی و شخصیت لات منش دونالد ترامپ شوکه هستند تا گرایش های سیاسی ای که او، حال با هر بیان آشفته ای، نمایندگی می کند.
تا آنجا که به جنبۀ بی اطلاعی از سیاست مربوط می شود، واقعیت این است که توفیق یک آدم غیرسیاسی در کمپین های انتخاباتی امریکا ابدا تازگی ندارد. سی و هفت سال پیش، پیروزی رونالد ریگان در انتخابات نشانۀ پایان کامل توهمات لیبرالی به نقش جامعۀ مدنی و عرصۀ عمومی (public sphere) و مسخ شدن آن ها به “روابط عمومی” (public relations) به سبک هالیوود و بازاریابی تجاری بود. به بیان طنزآلود برخی تحلیل گران، این درک از “عرصۀ عمومی” بیشتر مدیون استیون اسپیلبرگ بود تا توماس جفرسن(2). با ریگان رسما هنرپیشۀ درجۀ دومی از هالیوود را استخدام کرده بودند تا نقش رئیس جمهور را در صحنۀ سیاست رسمی امریکا بازی کند، و وقتی نوبت جرج دبلیو بوش رسید حتی دانستن فن هنرپیشگی هم الزامی باقی نمانده بود. بی ربطی دونالد ترامپ به سیاست ابدا اتفاق تازه ای در سیاست امریکا نیست. آنچه تازه است این است که دونالد ترامپ نامزدی حزب جمهوری خواه را علیرغم میل و نقشه های رهبران و نخبگان و دستگاه حزب جمهوری خواه کسب کرده است، در حالی که ریگان یا جرج بوش (پسر) را نخبگان حزب دستچین کرده بودند و ماشین حزبی برای شان کمپین می کرد. نکته ای که نیاز به توضیح دارد این است که چگونه این بار سر رشته از دست نخبگان و ماشین حزبی به در رفت. [ادامه مطلب]
یوجین دبس
هژدهم سپتامبر 1918
ترجمه: مزدک لیان
یازدهم مه 2016
یادداشت مترجم: این روزها در مطبوعات بسیار از کاندیدای “سوسیالیست” برنی سندرز در انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری در امریکا می شنویم. اما جالب است بدانیم که نزدیک به یک قرن پیش در انتخابات ریاست جمهوری سال 1920 امریکا یک کاندیدای مستقل سوسیالیست توانست نزدیک به یک میلیون رای، آنهم در حالیکه خودش در زندان بود، به دست آورد. این کاندیدا کسی نیست جز رهبر سوسیالیست اتحادیه های کارگری یوجین دبس. آنچه در زیر می آید ترجمه متن دفاعیه دبس است در دادگاهی در سال 1918 که در آن به علت مخالفت اش با مشارکت کارگران در جنگ امپریالیستی و به اتهام خیانت و اقدام علیه امنیت کشور محاکمه و به ده سال زندان محکوم شد.
***
آقای رئیس دادگاه، از سال ها پیش من خویشاوندی ام را با همه موجودات زنده دریافته ام، و تصمیم ام را گرفته ام که من ذره ای از پست ترین شان در زمین بهتر نیستم. آن وقت گفتم، اکنون هم می گویم که تا زمانی که طبقه فرودستی وجود دارد من جزوی از آن هستم، تا زمانی که یک عنصر تبهکار هست من بخشی از آن هستم و تا زمانی که یک نفر در زندان باشد من آزاد نیستم.
من به تمام آنچه در این دادگاه در حمایت و توجیه این دادرسی گفته شد گوش دادم ولی نظرم همچنان همان است که بود. من قانون جاسوسی را مصوبه ای مستبدانه می دانم که با اصول دموکراتیک و روح جامعه آزاد تناقضی آشکار دارد. [ادامه مطلب]
آیا نظم نوین خاورمیانه بدون امریکا شکل می گیرد؟
ایرج آذرین 30 آوریل 2016
روزهای 21 و 22 آوریل امسال، باراک اوباما به ریاض رفت تا در نشست “شورای همکاری خلیج” شرکت کند. هفتاد و یک سال پیش، در 14 فوریه 1945، فرانکلین روزولت، رئیس جمهور وقت امریکا، بر عرشۀ ناو کوئینسی به مدت چهار ساعت عبدالعزیز ابن سعود را به حضور پذیرفت(1). تنها پس از این دیدار بود که عربستان سعودی به منزلۀ یک کشور در منطقه واقعیت یافت. سفر دریائی روزولت سفری تفریحی نبود. او از دیدار با استالین و چرچیل در کنفرانس یالتا (4 تا 11 فوربه 1945) می آمد و در راه بازگشت به واشنگتن بود. هنوز سه ماهی باقی مانده بود تا برلین اشغال شود و جنگ دوم جهانی پایان گیرد، اما ارتش سرخ آشویتس را آزاد کرده بود و در سی کیلومتری برلین اردو زده بود. در یالتا امریکا و شوروی و بریتانیا داشتند بر سر مناطق نفوذ خود در جهان پس از جنگ معامله می کردند. چرچیل به ناگزیر پذیرفته بود که لهستان منطقۀ نفوذ شوروی خواهد شد، و تا آنجا که به خاورمیانه مربوط می شد، با اینکه میان امریکا و بریتانیا هیچگاه توافقنامه ای امضا نشد، اما روزولت این را پیشتر به بریتانیا تحمیل کرده بود که: “نفت ایران (پرشیا) مال شما، نفت عراق و کویت مال هردو مان، و نفت عربستان مال ما”(2). روزولت روز پیش از دیدار با عبدالعزیز، با ملک فاروق پادشاه مصر (که هفت سال بعد سلطنتش با کودتای عبدالناصر منقرض شد) و با هایلاسلاسی امپراتور حبشه (که بیست سال دیگر دوام آورد تا با کودتا برکنار شود) در عرشۀ همان ناو جنگی دیدار داشت. امریکا به رقابت قدرت های بزرگ در خاورمیانه پا گذاشته بود، و ظرف کم و بیش یک دهه، با کودتا علیه دولت مصدق (1953) و با واکنش به بحران سوئز (1956)، بریتانیا و فرانسه را کنار زد و قدرت فائق در منطقه شد. تضمین دوام حکومت خاندان سعود، و رسمیت دادن به کشوری که نام خانوادۀ آنها را پسوند دارد، نخستین ابراز قدرت امریکا در خاورمیانه بود. [ادامه مطلب]
دربارۀ حداقل دستمزد و فریبرز رئیس دانا
ایرج آذرین
17 آوریل 2016
در بین فعالان جنبش کارگری و چپ، بحث بر سر میزان حداقل دستمزد قطبی شده است. در همه جای دنیا هم، در کشورهایی که اتحادیه ها و کارفرماها بر سر دستمزد قرارداد دستجمعی امضا می کنند، همیشه تخمین های متفاوتی از میزان حداقل دستمزد ارائه می شود و همیشه این واقعیت مایه بحث و جدل می شود. شرایط ایران اما بسیار متفاوت است، و همین شرایط متفاوت به مباحثه بر سر حداقل دستمزد جایگاه بمراتب مهم تری می دهد. من در انتهای مطلب به این نکته باز خواهم گشت، اما لازم است با این تأکید آغاز کنم که به نظر من تنها یک بحث عمیق تر نظری بر سر مبانی تعیین این ارقام می تواند به ترسیم افق مبارزاتی کارگران ایران فایده ای برساند. والا صف بندی بر سر دو عدد متفاوت فی نفسه چیزی را برای جنبش روشن نمی کند. در این بحث من مدافع خواست سه و نیم میلیون تومان هستم که از جانب هشت تشکل کارگری به عنوان حداقل دستمزد ماهانه مطالبه شده، و طبعا منتقد دکتر فریبرز رئیس دانا بمنزلۀ ارائه کنندۀ اصلی تخمین یک و نیم میلیون تومان. اما نه از تمام آنچه در دفاع از سه و نیم میلیون تومان گفته اند دفاع می کنم و نه بویژه از تمام آنچه در نقد و واکنش به نظرات رئیس دانا گفته و نوشته اند. من تلاش می کنم تا به آن نکات و استدلال هایی که دکتر رئیس دانا ارائه کرده، و به نظر من از جانب مدافعان سه و نیم میلیون تومان بی جواب مانده، پاسخ بدهم و متقابلا انتقاداتی را نسبت به نظرات او طرح کنم. به این ترتیب امیدوارم که روشن شود که نظرات مطرح در جنبش کارگری به چه دیدگاه های پایه ای متکی اند و اختلاف واقعی میان آنها بر سر چیست و چه نتایجی برای عمل مبارزاتی دارند. اینکه استدلال ها و نکات این نوشته تا چه حد منصفانه و عقلانی و قانع کننده است را خواننده قضاوت خواهد کرد، و امیدوارم دکتر رئیس دانا هم با همین روحیه به این نوشته برخورد کند. [ادامه مطلب]